گرسنگی دیگران برای ما که نان نشد
هزار سال روزه ایم و نوبت اذان نشد
چقدر رد پای کد خدا و دزد بی پدر-
و مادری که گریه های او حریف خان نشد
درخت ها به ریشه ام شبی تبر گذاشتند
کنار هر قسم نشانی از دم خروس بود
که سگ شدم به حال و روز گربه ای که لوس بود
و اسم دخترانه ای که عقد پیر مرد شد
و ساقدوش محترم که عاشق عروس بود
کلاه بوقی تو را سر پدر گذاشتند
کنار سفره از رژیم بی رویه چاق شد
و توبه کرد و پشت دست عده ای که داغ شد
که رفته رفته هر کجای ادمک دراز شد
دروغ گفت انقدر که اخرش الاغ شد
و بعد نام کوچک تو را که خر گذاشتند
شبیه دلقکی که گریه باورم نمیکند
که گوسفند بودم و کسی خرم نمیکند
میان تیترهای روزناله باورم شده
که هیچکس نگاه چپ به کشورم نمیکند
به خنده بر مناسبات جنگ اثر گذاشتند
به منطق نهفته در میان حرف مفت ها
از ارتباط حق تو به گردنِ کلفت ها
از انجماد یک نفر میان سردِ خانه ها
کسی به دست های سردِ مه گرفته گفت" هاااا"
و روی شانه های خالی از تو سر گذاشتند
که سرنوشت حتمی گرسنه، انتظار شد
به احترام هر کسی که خم شدم، سوار شد
سرم به نان،پنیر،عشق و شعر هام گرم بود
که نور انقلاب ما دچار انفجار شد
و خواستم که زندگی کنم، اگر گذاشتند..
محمد بهروزی
#شعر_واپسین_شب